ابوعامر راهب: عمرو (عبد عمرو)بن صيفىبن نعمانبن مالك، معروف به ابوعامر راهب، پدرحنظله* غسيل الملائكه
نسبت ابوعامر به «اوس*» مىرسد[41] و بيشتر محدثان، او را از بزرگان قبيله اوس دانستهاند;[42] ولى ابنكثير، وى را از سران قبيله خزرج* شمرده است.[43] وى، در جاهليت، از حنفا به شمار مىآمد[44] كه موحّد و معتقد به برانگيخته شدن انسان، پس از مرگ بودند.[45] ابوعامر كه نصرانى بودنش در جاهليت نيز گزارش شده،[46] به رهبانيت روى آورده بود; لباس خشن مىپوشيد و از دانش اهلكتاب نيز آگاهى داشت;[47] از همين رو به «راهب» معروف بود. پس از هجرت، به جهت عدم پذيرش اسلام، به فرموده پيامبر، او را فاسق (كسى كه از طاعت خدا و دين حنيف خارج شده) خواندند.[48] پس از جنگ بدر*، وى همراه با چندين نفر از اهل قبيلهاش به مكه فرار كرد و مشركان مكه را همواره به جنگ با پيامبر(صلى الله عليه وآله)تشويق مىكرد.[49] ابوعامر، در غزوه احد* در سپاه مشركان حضور داشت و مىكوشيد انصار را در اين غزوه با خود همراه سازد كه بىنتيجه ماند.[50] اين دشمنى هميشگى وى با خدا و پيامبر، مورد اشاره آيه 107 توبه/9 نيز هست. نقل شده كه به پيامبر گفت: باهر قومى كه با تو بجنگند، همراه خواهم بود.[51] وى تا سال فتح مكه در آنجا به سر برد; هنگام فتح مكه به طايف رفت[52]و با اسلام آوردن مردم طايف به شام عزيمت كرد و در آنجا، تنها و مطرود از وطن (نهم يا دهم هجرى)[53] در «قِنَّسرين»[54] مُرد. مرگ وى را به نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)دانستهاند[55] كه پس از آمدن ايشان به مدينه ادعا كرد پيرو دين حنيف* است و وقتى پيامبر فرمود: من بر اين دينم و آن را بىپيرايه و پاك آوردهام، گفت: خداوند، دروغگو را مطرود و غريب و تنها بميراند و پيامبر با گفتن آمين فرمود: خداوند با كسى كه دروغ مىگويد، چنين كند.[56]ابوعامر در شأن نزول:
مفسران در ذيل چند آيه از ابوعامر نام بردهاند كه سبب نزول و مورد اشاره آن آيات بوده است.1. به اتفاق مفسران، مراد از «لِمَن حارَبَ اللّهَ و رَسولَهُ مِن قَبلُ...» در آيه 107 توبه/9 «براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود...» ابوعامر راهب است.
گفتهاند: سبب ساخت مسجد* ضرار بهوسيله منافقان، نامه ابوعامر به آنها بود كه نيرو و سلاح تهيه كنند و مسجدى براى او بسازند تا نزد قيصر روم رفته، سپاهى را براى اخراج پيامبر(صلى الله عليه وآله)و يارانش از مدينه، با خود به همراه آورد.[57] اينكه بناى مسجد، به خواسته او بوده، پذيرفته نيست; زيرا وى مسلمان نبوده و ظاهراً منافقان به دنبال نامه ابوعامر، خود تصميم به ساخت مسجد گرفتند تا افزون بر ايجاد تفرقه بين مؤمنان، محلى براى ورود فرستادگان ابوعامر و انتظار آمدن وى با سپاه شام باشد.[58] بنابه روايتى از امام كاظم(عليه السلام)منافقان مدينه پس از وفات سعدبنمعاذ و پس از عزيمت پيامبر به تبوك، براى رياست ابوعامر بر خود، از يكديگر بيعت گرفتند;[59]
2. از عكرمه نقل شده كه مراد از «قَومـًا كَفَروا بَعدَ ايمـنِهِم» در 86 آلعمران/3 كه خداوند از عدم هدايت آنان خبر داده، 12 نفر ازجمله ابوعامر بودند;[60] ولى سياق آيه و آيات قبل از آن، اين احتمال را تقويت مىكند كه آيه، درباره يهوديان بنىقريظه و بنىنضير باشد.[61]
3. در نقلى از ابنعباس آمده است كه آيه 51 نساء/4 از ورود حيىّ*بناخطب و برخى يهوديان بنىنضير (بعد از وادار شدن آنان به ترك مدينه از سوى پيامبر) و نيز ابوعامر بر قريش خبر مىدهد كه براى تشويق آنان به جنگ با پيامبر(صلى الله عليه وآله)بدانجا رفته بودند و مشركان را هدايت يافتهتر از مؤمناندانستند.[62]
4 و 5. مراد از منافقان در 142 نساء/4 «مَرَدوا عَلَىالنِّفاقِ= بر نفاق خو گرفتهاند»[63] و در 101 توبه/9 عبداللهبناُبى و ابوعامر و... دانسته شده[64]; ولى با توجه به اسلام نياوردن ابوعامر و عدم حضور وى در مدينه، نمىتواند مورد اشاره آيهباشد.
6. نيز گفته شده كه مراد از «اَلَّذى ءاتَينـهُ ءايـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطـنُ...» در 175 اعراف/7 ابوعامر است;[65] ولى باتوجه به مكّى بودن سوره اعراف، ظاهراً اين آيه بر وى تطبيق شده و مراد آيه، بلعمبنباعورا يا اميةبنابىالصلت باشد.[66]
منابع
الاتقان فى علومالقرآن; اسباب النزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفة الأصحاب; بحارالانوار; البداية و النهايه; التبيان فى تفسير القرآن; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير المنار; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لأحكام القرآن، قرطبى; جمهرة انساب العرب; روضالجنان و روحالجنان; السيرة النبويه، ابنهشام; كشفالاسرار و عدةالابرار; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المغازى; مفحمات الأقران فى مبهمات القرآن; مروجالذهب و معادن الجوهر.سيد محمود دشتى
[41]. جمهره انسابالعرب، ص333; الاستيعاب، ج1، ص432.
[42]. السيرةالنبويه، ج2،ص584; المغازى، ج1، ص205.
[43]. تفسير ابنكثير، ج2، ص402.
[44]. السيرةالنبويه، ج2، ص585.
[45]. مروج الذهب، ج1، ص61 و 71.
[46]. اسباب النزول، ص214; تفسير ابنكثير، ج2، ص402.
[47]. السيرةالنبويه، ج2، ص584; تفسير ابنكثير، ج2، ص402.
[48]. السيرةالنبويه، ج2، ص585.
[49]. همان; المغازى، ج2، ص441.
[50]. المغازى، ج1، ص223.
[51]. روضالجنان، ج 10، ص34; تفسير قرطبى، ج 8، ص163.
[52]. السيرةالنبوية، ج2، ص586; التبيان، ج5، ص298.
[53]. الاستيعاب، ج1، ص433.
[54]. تفسير قرطبى، ج8، ص163.
[55]. تفسير ابنكثير، ج2، ص402.
[56]. السيرة النبوية، ج2، ص585.
[57]. اسباب النزول، ص214.
[58]. البداية و النهايه، ج5، ص17; التبيان، ج5، ص298.
[59]. بحارالانوار، ج21، ص257.
[60]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص461; الاتقان، ج2، ص325.
[61]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص462; المنار، ج3، ص362.
[62]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص188.
[63]. همان، مج4، ج5، ص449; مفحماتالاقران، ص77.
[64]. كشفالاسرار، ج4، ص206.
[65]. مجمعالبيان، ج4، ص769.
[66]. جامعالبيان،مج 6، ج9، ص160ـ163; التبيان، ج5، ص31ـ32.